بسم الله الرحمن الرحیم

تو که باشی،من به تمام خواسته هایم رسیده ام!!!


‌در صحنت مینشینم.
مرور میکنم زندگیم را.
باشد قبول آقا٬
نه من ،نه او.
یادمان یکدیگر را فراموش.

اما اجازه آقا؟
چه شود مگر اگر او باشد و من ؟!
در صحن تو
سرمای زمستان باشد و
گرمای دستان او
باب الرضا.
نگاه به گنبد.
زمزمه السلام علی الرضا و.
اذن دخول.
کمی جلوتر صحن انقلاب.
جرعه ای آب از سقاخانه.
روبروی گنبد.
گوشه ی دنج حرم.

روضه ای برایم آغاز کند.
او بخواند
من ب اندازه ی تمام روزهای 
تنهایی ام در کنارش اشک بریزم.
من باشم و زمزمه دعاهایش
ک در وجودم حک میشود.

چقدر خواب در صحن امام خمینی میچسبد
وقتی سرت را روی پاهایش بگیرد .

میخواهم دعا ک میخوانم
دستانش را بگیرم
تا شاید خدا بیشتر حواسش را به من جمع کند .
صحن ها کوچک میشوند
وقتی در کنارش همه ی صحن هارا می پیمایم.!

آقا میشود هدیه ازدواجمان را بدهید.؟
دلم اندکی لقمه ی حضرتی میخواهد .؟!

مولایم.!
تمام هستی ام  را به دستان خودت میسپارم.
‌‌
کبوتری پر میزند سوی گنبد.
دلم به خودش می آید
باشد قبول آقا.
حرف حرف شماست.
ولی مولاجان.!
چشم من و لطف شما.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها